کد مطلب:2498
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:448
درس سیزدهم
از جمله مسائلی كه لازم است ضمن كلیات منطق بیان شود ، ارزش منطق
است ، و چون غالب تردید و انكارها در مورد ارزش منطق ، درباره ارزش
قیاس بوده است ، ما آن را تحت عنوان ارزش قیاس بحث می كنیم . و به
همین دلیل این بحث را كه مربوط به فایده منطق است و طبق معمول باید در
اول كار بدان توجه شود ما پس از بحث قیاس قرار دادیم .
پاورقی :
( 1 ) قیاس چیزی است كه در بسیاری از علوم به كار می رود . علوم تجربی
نیز خالی از قیاس نیستند ، بلكه بنابر تحقیق دقیق منطقیون نظیر بوعلی و
خواجه نصیرالدین طوسی و غیرهم ، در هر تجربه ای یك قیاس نهفته است . و
ما در پاورقیهای جلد دوم اصول فلسفه در این باره بحث كرده ایم . و از
اینرو اگر قیاس فاقد ارزش و اعتبار باشد همه علوم و نه تنها علومی كه
قیاس را به صورت آشكار در استدلالات خود به كار می برند بی اعتبار خواهند
بود . البته آنچه در درجه اول بی اعتبار خواهد بود فلسفه است ، زیرا
فلسفه از هر علم و فن دیگر قیاسی تر است . منطق نیز بی اعتبار خواهد بود ،
از دو جهت : یكی این كه منطق نیز در استدلالات خود از قیاس استفاده
می كند ، دیگر این كه بیشتر قواعد منطق به طور مستقیم و یا غیر مستقیم
مربوط است به " چگونه بایدی قیاس " و اگر قیاس فاقد ارزش و اعتبار
باشد اكثر قواعد منطق بلاموضوع است .
قیاس چنانكه قبلا دانستیم ، نوعی عمل است اما عمل ذهن . قیاس نوعی
خاص تفكر و سیر ذهن از معلوم به مجهول برای تبدیل آن به معلوم است .
بدیهی است كه قیاس خود جزء منطق نیست ، همچنانكه جزء هیچ علم دیگر
نیست ، زیرا " عمل " است نه " علم " اما عمل ذهن ، [ ولی به اعتبار
دیگر ] داخل در موضوع منطق است ، زیرا قیاس یكی از انواع حجت است و
حجت یكی از دو موضوع منطق است . آنچه جزء منطق است و به نام باب
قیاس خوانده می شود قواعد مربوط به قیاس است كه قیاس باید چنین و چنان
و دارای فلان شرایط باشد . همچنانكه بدن انسان جزء هیچ علمی نیست ، بلكه
مسائل علمی مربوط به بدن انسان است كه جزء علم فیزیولوژی یا پزشكی است.
دو نوع ارزش
ارزش منطق از دو نظر مورد بحث صاحبنظران قرار گرفته است :
1 - از نظر صحت
2 - از نظر افاده
برخی اساسا قواعد منطق را پوچ و غلط و نادرست دانسته اند . برخی دیگر
گفته اند غلط نیست اما مفید فایده ای هم نیست ، دانستن و ندانستن آنها
علی السویه است ، آن فایده ای كه برای منطق ذكر شده یعنی " آلت " بودن
و " ابزار علوم " بودن و بالاخره نگهداری ذهن از غلط بر آن مترتب
نمی شود ، پس صرف وقت در آن بیهوده است .
هم در جهان اسلام و هم در جهان اروپا ، بسیار كسان ارزش منطق را یا از
نظر صحت و یا از نظر مفید بودن نفی كرده اند .
در جهان اسلام در میان عرفا ، متكلمین ، محدثین از این كسان می بینیم .
از آن میان از ابوسعید ابوالخیر ، سیرافی ، ابن تیمیه جلال الدین سیوطی ،
امین استرآبادی باید نام برد . عرفا به طور كلی " پای استدلالیان را
چوبین می دانند " . آنچه از ابوسعید ابوالخیر معروف است ایراد " دور
" است كه بر شكل اول وارد كرده و بو علی به آن جواب داده است ( ما
بعدا آن را نقد و تحلیل خواهیم كرد ) . سیرافی هر چند شهرت بیشترش به
علم نحو است اما متكلم هم هست . ابوحیان توحیدی در كتاب " الامتاع
والمؤانسه " مباحثه عالمانه او را با " متی ابن یونس " فیلسوف مسیحی
در مجلس دیو ابن الفرات درباره ارزش منطق نقل كرده است ، و محمد
ابوزهره در كتاب " ابن تیمیه " آن را بازگو نموده است . خود ابن
تیمیه كه از فقها و محدثین بزرگ اهل تسنن و پیشوای اصلی وهابیه به شمار
می رود كتابی دارد به نام " الرد علی المنطق " كه چاپ شده است .
جلال الدین سیوطی نیز كتابی دارد به نام " صون المنطق والكلام عن المنطق
والكلام " كه در رد علم منطق و علم كلام نوشته است . امین استرآبادی كه
از علمای بزرگ شیعه و رأس اخباریین شیعه و معاصر با اوایل صفویه است ،
كتابی دارد به نام " فوائد المدینه " . در فصل یازدهم و دوازدهم آن
كتاب بحثی دارد درباره بی فایده بودن منطق .
در جهان اروپا نیز گروه زیادی بر منطق ارسطو هجوم برده اند . از نظر
بعضی این منطق آنچنان منسوخ است كه هیئت
بطلمیوسی ، اما صاحبنظران می دانند كه منطق ارسطو بر خلاف هیئت بطلمیوسی
مقاومت كرده و نه تنها هنوز هم طرفدارانی دارد ، مخالفان نیز اعتراف
دارند كه لااقل قسمتی از آن درست است . منطق ریاضی جدید علیرغم ادعای
بعضی از طرفداران آن ، متمم و مكمل منطق ارسطویی و امتداد آن است نه فسخ
كننده آن . ایرادهایی كه منطقیون ریاضی بر منطق ارسطویی گرفته اند فرضا از
طرف خود ارسطو به آن ایرادها توجهی نشده باشد ، سالها قبل از این
منطقیون ، از طرف شارحان و مكملان اصیل منطق ارسطویی مانند ابن سینا
بدانها توجه شده و رفع نقص شده است .
در جهان اروپا افرادی كه در مبارزه با منطق ارسطویی شاخص شمرده می شوند
زیادند و از آنها فرنسیس بیكن ، دكارت ، پوانكاره ، استوارت میل ، و
در عصر ما برتراند راسل را باید نام برد .
ما در اینجا ناچاریم قبل از آن كه به طرح ایرادها و اشكالها و جواب
آنها بپردازیم ، بحثی را كه معمولا در ابتدا طرح می كنند و ما عمدا تأخیر
انداختیم طرح نمائیم ، و آن تعریف فكر است . از آن جهت لازم است
تعریف و ماهیت فكر روشن شود كه قیاس خود نوعی تفكر است ، و گفتیم كه
عمدتا بحثهای طرفداران یا مخالفان منطق ارسطویی درباره ارزش قیاس است
و در واقع درباره ارزش این نوع تفكر است . مخالفان برای این نوع تفكر
صحیح ارزشی قائل نیستند ، و طرفداران مدعی هستند كه نه تنها تفكر قیاسی
با ارزش است ، بلكه هر نوع تفكر دیگر ولو به صورت پنهان و نا آگاه
مبتنی بر تفكر قیاسی است .
تعریف فكر
فكر یكی از اعمال ذهنی بشر و شگفت انگیزترین آنها است . ذهن ، اعمال
چندی انجام می دهد . ما در اینجا فهرست وار آنها را بیان می كنیم تا عمل
فكر كردن روشن شود و تعریف فكر مفهوم مشخصی در ذهن ما بیابد .
1 - اولین عمل ذهن تصویر پذیری از دنیای خارج است . ذهن از راه حواس
با اشیاء خارجی ارتباط پیدا می كند و صورتهایی از آنها نزد خود گرد می آورد
. حالت ذهن از لحاظ این عمل حالت یك دوربین عكاسی است كه صورتها را
بر روی یك فیلم منعكس می كند . فرض كنید ما تاكنون به اصفهان نرفته
بودیم و برای اولین بار رفتیم و بناهای تاریخی آنجا را مشاهده كردیم . از
مشاهده آنها یك سلسله تصویرها در ذهن ما نقش می بندد . ذهن ما در این
كار خود صرفا " منفعل " است یعنی عمل ذهن از این نظر صرفا " قبول "
و " پذیرش " است .
2 - پس از آنكه از راه حواس ، صورتهایی در حافظه خود گرد آوردیم ،
ذهن ما بیكار نمی نشیند ، یعنی كارش صرفا انبار كردن صورتها نیست ، بلكه
صورتهای نگهداری شده را به مناسبتهایی از قرارگاه پنهان ذهن به صفحه
آشكار خود ظاهر می نماید . نام این عمل یادآوری است . یادآوری بی حساب
نیست . گوئی خاطرات ذهن ما مانند حلقه های زنجیر به یكدیگر بسته شده اند
. یك حلقه كه بیرون كشیده می شود پشت سرش حلقه دیگر ، و پشت سر آن ،
حلقه دیگر ظاهر می شود و به اصطلاح علماء روانشناسی ، معانی یكدیگر را "
تداعی " می كنند . شنیده اید كه
می گویند : الكلام یجر الكلام سخن از سخن بشكفد . این همان تداعی معانی و
تسلسل خواطر است .
پس ذهن ما علاوه بر صورت گیری و نقش پذیری كه صرفا " انفعال " است
، و علاوه بر حفظ و گردآوری ، از " فعالیت " هم برخوردار است ، و آن
این است كه صور جمع شده را طبق یك سلسله قوانین معین كه در روانشناسی
بیان شده است . به یاد می آورد . عمل " تداعی معانی " روی صورتهای
موجود جمع شده صورت می گیرد بدون آنكه دخل و تصرفی و كم و زیادی صورت
گیرد .
3 - عمل سوم ذهن تجزیه و تركیب است . ذهن علاوه بر دو عمل فوق یك كار
دیگر هم انجام می دهد و آن این كه یك صورت خاص را كه از خارج گرفته
تجزیه می كند ، یعنی آن را به چند جزء تقسیم و تحلیل می كند ، در صورتی كه
در خارج به هیچ وجه تجزیه ای وجود نداشته است . تجزیه های ذهن چند گونه
است : گاهی یك صورت را به چند صورت تجزیه می كند ، و گاهی یك صورت
را به چند معنی تجزیه می كند . تجزیه یك صورت به چند صورت ، مانند این
كه یك اندام كه دارای مجموعی از اجزاء است ، ذهن در ظرفیت خود آن
اجزاء را از یكدیگر جدا می كند و احیانا با چیز دیگر پیوند می زند . تجزیه
یك صورت به چند معنی مثل آنجا كه خط را می خواهد تعریف كند كه به "
كمیت متصل دارای یك بعد " تعریف می كند یعنی ماهیت خط را به سه جزء
تحلیل می كند : كمیت ، اتصال ، بعد واحد . و حال آن كه در خارج سه چیز
وجود ندارد . و گاهی هم تركیب می كند . آن هم انواعی دارد . یك نوع
آن این است كه چند صورت را با یكدیگر پیوند می دهد ، مثل این كه اسبی با
چهره انسان تصویر می كند . سرو كار فیلسوف با تجزیه و تحلیل و تركیب
معانی است . سرو كار شاعر یا نقاش با تجزیه و تركیب صورتها است .
4 - تجرید و تعمیم . عمل دیگر ذهن این است كه صورتهای ذهنی جزئی را كه
به وسیله حواس دریافت كرده است ، تجرید می كند ، یعنی چند چیز را كه در
خارج همیشه باهم اند و ذهن هم آنها را با یكدیگر دریافت كرده ، از یكدیگر
تفكیك می كند . مثلا عدد را همواره در یك معدود و همراه یك شی ء مادی
دریافت می كند ، ولی بعد آن را تجرید و تفكیك می كند به طوریكه اعداد را
مجزا از معدود تصور می نماید . از عمل تجرید بالاتر عمل تعمیم است .
تعمیم ، یعنی این كه ذهن صورتهای دریافت شده جزئی را در داخل خود به
صورت مفاهیم كلی در می آورد . مثلا از راه حواس ، افرادی از قبیل زید و
عمرو و احمد و حسن و محمود را می بیند ولی بعدا ذهن از همه اینها یك
مفهوم كلی و عام می سازد به نام " انسان " .
بدیهی است كه ذهن هیچ گاه انسان كلی را به وسیله یكی از حواس ادراك
نمی كند ، بلكه پس از ادراك انسانهای جزئی یعنی حسن و محمود و احمد ،
یك صورت عام و كلی از همه آنها به دست می دهد .
ذهن در عمل تجزیه و تركیب ، و همچنین در عمل تجرید و تعمیم ، روی
فرآورده های حواس دخل و تصرف می كند ، گاهی به صورت تجزیه و تركیب و
گاهی به صورت تجرید و تعمیم .
5 - عمل پنجم ذهن همان است كه مقصود اصلی ما بیان آن است ، یعنی تفكر
و استدلال كه عبارت است از مربوط كردن چند امر معلوم و دانسته برای كشف
یك امر مجهول و ندانسته . در حقیقت فكر كردن نوعی ازدواج و توالد و
تناسل در میان اندیشه هاست . به عبارت دیگر : تفكر نوعی سرمایه گذاری
اندیشه است برای تحصیل سود و اضافه كردن بر سرمایه اصلی . عمل تفكر خود
نوعی تركیب است اما تركیبی زاینده و منتج ، بر خلاف تركیبهای شاعرانه و
خیالبافانه كه عقیم و نازا است .
این مسئله است كه باید در باب ارزش قیاس مورد بحث قرار گیرد كه
آیا واقعا ذهن ما قادر است از طریق تركیب و مزدوج ساختن معلومات خویش
، به معلوم جدیدی دست بیابد و مجهولی را از این راه تبدیل به معلوم كند
یا خیر ، بلكه یگانه راه كسب معلومات و تبدیل مجهول به معلوم آن است
كه از طریق ارتباط مستقیم با دنیای خارج بر سرمایه معلومات خویش
بیفزاید . از طریق مربوط كردن معلومات در درون ذهن نمی توان به معلوم
جدید دست یافت .
اختلاف نظر تجربیون و حسیون از یك طرف ، و عقلیون و قیاسیون از طرف
دیگر در همین نكته است . از نظر تجربیون راه منحصر برای كسب معلومات
جدید تماس مستقیم با اشیاء از طریق حواس است . پس یگانه راه صحیح
تحقیق در اشیاء " تجربه " است . ولی عقلیون و قیاسیون مدعی هستند كه
تجربه یكی از راهها است . از طریق مربوط كردن معلومات قبلی نیز می توان
به یك سلسله معلومات جدید دست یافت . مربوط كردن معلومات برای صورت یك " معما " می آورند از نظر منطقی تجزیه و تحلیل می كنیم تا
معلوم گردد چگونه گاهی ذهن از طریق پله قرار دادن معلومات خود به مجهولی
دست می یابد .
فرض كنید پنج كلاه وجود دارد كه سه تای آن سفید است و دو تا قرمز . سه
نفر به ترتیب روی پله های نردبانی نشسته اند و طبعا آن كه بر پله سوم است
دو نفر دیگر را می بیند ، و آن كه در پله دوم است تنها نفر پله اول را
می بیند ، و نفر سوم هیچكدام از آن دو را نمی بیند ، و نفر اول و دوم مجاز
نیستند كه پشت سر خود نگاه كنند . در حالی كه چشمهای آنها را می بندند ،
بر سر هر یك از آنها یكی از آن كلاهها را می گذارند و دو كلاه دیگر را مخفی
می كنند و آنگاه چشم آنها را باز می كنند و از هر یك از آنها می پرسند كه
كلاهی كه بر سر تو است چه رنگ است ؟ نفر سوم كه بر پله سوم است پس از
نگاهی كه به كلاههای دو نفر دیگر می كند فكر
می كند و می گوید من نمی دانم . نفر پله دوم پس از نگاهی به كلاه نفر اول كه
در پله اول است كشف می كند كه كلاه خودش چه رنگ است و می گوید كلاه من
سفید است . نفر اول كه بر پله اول است فورا می گوید : كلاه من قرمز است.
اكنون باید بگوییم نفر اول و دوم با چه استدلال ذهنی كه جز از نوع قیاس
نمی تواند باشد بدون آنكه كلاه سر خود را مشاهده كنند ، رنگ كلاه خود را
كشف كردند ؟ و چرا نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند ؟
علت این كه نفر سوم نتوانست رنگ كلاه خود را كشف بكند این است كه
رنگ كلاههای نفر اول و دوم برای او دلیل هیچ چیز نبود ، زیرا یكی سفید
بود و دیگری قرمز ، پس غیر آن دو كلاه سه كلاه دیگر وجود دارد كه یكی از
آنها قرمز است و دو تا سفید و كلاه او می تواند سفید باشد و می تواند قرمز
باشد . لهذا او گفت من نمی دانم . تنها در صورتی او می توانست رنگ كلاه
خود را كشف كند كه كلاههای دو نفر دیگر هر دو قرمز می بود . در این صورت
او می توانست فورا بگوید كلاه من سفید است ، زیرا اگر كلاه آن دو نفر را
می دید كه قرمز است ، چون می دانست كه دو كلاه قرمز بیشتر وجود ندارد ،
حكم می كرد كه كلاه من سفید است ، ولی چون كلاه یكی از آن دو نفر قرمز بود
و كلاه دیگری سفید بود ، نتوانست رنگ كلاه خود را كشف كند . ولی نفر دوم
همینكه از نفر سوم شنید كه گفت من نمی دانم ، دانست كه كلاه خودش و كلاه
نفر اول هر دو قرمز نیست ، والا نفر سوم نمی گفت من نمی دانم ، بلكه
می دانست كه رنگ كلاه خودش چیست . پس یا
باید كلاه او و نفر اول هر دو سفید باشد و یا یكی سفید و یكی قرمز ، و چون
دید كه كلاه نفر اول قرمز است ، كشف كرد كه كلاه خودش سفید است . یعنی
از علم به این كه هر دو كلاه قرمز نیست ( این علم از گفته نفر سوم پیدا
شد ) و علم به این كه كلاه نفر اول قرمز است ، كشف كرد كه كلاه خودش
سفید است .
و علت این كه نفر اول توانست كشف كند كه رنگ كلاه خودش قرمز است
این است كه از گفته نفر سوم علم حاصل كرد كه كلاه خودش و كلاه نفر دوم هر
دو قرمز نیست ، و از گفته نفر دوم كه گفت كلاه من سفید است علم حاصل
كرد كه كلاه خودش سفید نیست ، زیرا اگر سفید می بود نفر دوم نمی توانست
رنگ كلاه خودش را كشف كند . از این دو علم ، برایش كشف شد كه كلاه
خودش قرمز است .
این مثال اگر چه یك معمای دانش آموزانه است ، ولی مثال خوبی است
برای اینكه ذهن در مواردی بدون دخالت مشاهده ، صرفا با عمل قیاس و
تجزیه و تحلیل ذهنی به كشف مجهولی نائل می آید . در واقع در این موارد ،
ذهن ، قیاس تشكیل می دهد و به نتیجه می رسد . انسان اگر دقت كند می بیند
در این موارد ذهن تنها یك قیاس تشكیل نمی دهد بلكه قیاسهای متعدد تشكیل
می دهد ، ولی آنچنان سریع تشكیل می دهد و نتیجه می گیرد كه انسان كمتر متوجه
می شود كه ذهن چه اعمال زیادی انجام داده است . دانستن قواعد منطقی قیاس
از همین جهت مفید است كه انسان راه صحیح قیاس به كار بردن را بداند و
دچار اشتباه كه زیاد هم رخ می دهد نشود .
طرز قیاسهایی كه نفر دوم تشكیل می دهد و رنگ كلاه خود را كشف می كند این
است :
اگر رنگ كلاه من و كلاه نفر اول هر دو قرمز می بود نفر سوم نمی گفت
نمی دانم ، لكن او گفت من نمی دانم ، پس رنگ كلاه من و كلاه نفر اول هر دو
قرمز نیست . ( قیاسی است استثنائی و نتیجه اش تا اینجا این است كه كلاه
نفر اول و دوم قرمز نیست ) .
حالا كه رنگ كلاه من و رنگ كلاه نفر اول هر دو قرمز نیست ، یا هر دو
سفید است و یا یكی سفید است و دیگری قرمز ، اما هر دو سفید نیست ،
زیرا می بینیم كه كلاه نفر اول قرمز است ، پس یكی سفید است و دیگری قرمز
است .
از طرفی ، یا كلاه من سفید است و كلاه نفر اول قرمز است و یا كلاه نفر
اول سفید است و كلاه من قرمز است ، لكن كلاه نفر اول قرمز است ، پس كلاه
من سفید است .
اما قیاسات ذهنی كه نفر اول تشكیل می دهد : اگر كلاه من و كلاه نفر دوم
هر دو قرمز بود نفر سوم نمی گفت نمی دانم ، لكن گفت نمی دانم ، پس كلاه من
و كلاه نفر دوم هر دو قرمز نیست ( قیاس استثنائی ) .
حالا كه هر دو قرمز نیست یا هر دو سفید است و یا یكی سفید است و
دیگری قرمز . لكن هر دو سفید نیست . زیرا اگر هر دو سفید بود نفر دوم
نمی توانست كشف كند كه كلاه خودش سفید است . پس یكی قرمز است و یكی
سفید ( ایضا قیاس استثنائی ) .
حالا كه یكی سفید است و یكی قرمز ، یا كلاه من سفید است و كلاه نفر دوم
قرمز ، و یا كلاه نفر [ دوم سفید ] است و كلاه
من [ قرمز ] ، لكن اگر كلاه من سفید می بود نفر دوم نمی توانست كشف كند كه
كلاه خودش سفید است ، پس كلاه من سفید نیست ، پس كلاه من قرمز است .
در یكی از سه قیاسی كه نفر دوم به كار برده است ، مشاهده ، یكی از
مقدمات است ، ولی در هیچیك از قیاسات نفر اول مشاهده دخالت ندارد .